از بین آدمای دوروبرم تو شدی بال پرم نگاه نکن به چهره مظلومما من عاشق دردسرم تو منو تو این بازی کشیدی تو چشای من بگو چی دیدی تو بهترین انگیزه میشی برا من حتی تو ناامیدی
جهنمو دیدم تو اون دستای سرد اون دستای سرد بود که منو عوض کرد وسط این همه غروب بی طلوع منم اگه مثل همه میگفتم دروغ الان کنار هم حس خوب داشتیم مثل اون اولا تنهام نمیذاشتی
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد شب مرگ تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزل ها بمیرد چو روزی ز آغوش دریا بر آمد
عجب شوخی بیجایی عجب هشدار بی گاهی که با این زورق بشکسته و دریای مشکل ها جرس فریاد میدارد که بربندید مهمل ها پس از عمری که گشتم عاقبت آگه ز راه و رسم منزل ها کنون باید روم جایی که خون افتاده در دلها